۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

انسان از جنس خود هرلحظه جهان را می آفریند


بزرگان دانش و اندیشه "از خلاف آمد عادت ،کسب جمعیت کردند". یعنی در پژوهیدن و یافتن پاسخ به پرسشهای بنیادین، پا را از چهارچوبهای متعارف و رایج بیرون نهادند و از راه های نرفته ونشنیده  الهام مند شدند.  امروزه میگویند پاسخ را بیرون از جعبه می بایست جست. از  آقای دکتر سروش خواندم که در جایگاه جمع آوری و مشاهده، هر چیزی و هر جوری و از هر کجا شایسته است و  در بند هیچگونه مرز و باید و نبایدی نیست. برتراند راسل میگوید تنها راه یافتن نا دانسته ها از سرچشمۀ الهام است. سپس هردو میگویند در جایگاه داوری است که قالبها و چهارچوب ها پیش کشیده میشوند. کم و زیادی نقل سخن از نویسنده است.
رازگشائی از نیروی کشش اجرام و یا نسبیت جهان که عدم استقلال زمان و مکان از ماده را بازگو میکند و نیز اصل عدم قطعیت و نیز روند فرگشت و تکامل داروین دست آورد اندیشه های سرکش و سنت شکن و بی باکانه و نا مقید بوده است.

بی گمان بایزید تیفور پیر بستام یکی از بلندترین نمونه از این دست ، دست کم در تاریخ جغرافی اسلامی در باره انسان شناسی و اصالت انسان بوده است. مولانا استاد بلخ توسط شمس تبریزی از نفس بایزید بستامی و فیض او  اینهمه گستردگی یافت.


اکتشافاتی از این دست، جهان شمول و توضیح دهندۀ بسیاری از دگرگونیها میشود. خود نظریه، در محور ومرکز جا میگیرد و پیرامون آن نتایج گونه به گون گسترده میشود و بر اندازۀ داده ها و اطلاعات روز به روز  افزوده میشود.

این چنین میپنداریم که اندیشۀ محوری انسان-ریشه ای بایزید توسط مولانا شرح و گسترش یافته، و مولانا در مثنوی و شمس پشت بر همین یک پشتگاه دارد و از اینجا ما باید سخن او را برهمین پایه دریابیم و تفسیر بکنیم. مولانا در جایگاه آموزگاری، از داستانها و  متون دیگر و نظریه های قدما و حتی اساطیر و  ضرب المثلها و هر چیز دیگر خواه واقع و یا غیر واقعی به عنوان ابزار و ظرف برای بازگوئی معنی و مقصود خود استفاده میکند.



 لذا کار خواننده گاه بسیار دشوار میشود. جوری که بعضی مولانا را پیرو مشرب افلاطون دانسته گاه او را مسلمان و اشعری مسلک و گاه صوفی و گاه گرایش به شیعه و خلاصه هرکس چیزهائی در او یافته که خیال کرده در سلک و هم راه اوست. واقعا هم به غیر از قشریون که پوکند بقیه فرقه ها و اندیشه مداران گوناگون هیچگاه نفی او را نکرده و از مشرب او آب مینوشند. اینک میدانیم که مولانا تنها بایزید مذهب یعنی انسان پرست بوده است و نه چیزهای دیگر. و به جز از نی از کس و جای دیگر نمیشنیده است.  بشنو از نی .....

تا پیش از نیوتون پرسش این بود چرا اجسام خود بخود به سوی زمین میروند. یونانیان نظریه تجانس را پیش میکشیدند که اشیاء به سوی همجنس خود میروند. این نظریه از همان نخست همان اندازه که با کنشهائی تایید میشد بهمان اندازه هم ابطال میشد و در واقع دو چیز که به سوی هم میرفتند سپس همجنس تلقی میشدند.

اینهمه پرگوئی برای این است که ابیاتی از مثنوی را دریابیم که ظاهرا برنظریه گرایش جنس به همجنس استوار است. آنجا که کودکی با دیدن کودک دیگر از پرتگاه ناودان برمیگردد و  یا گاهیکه که جالینوس چون دیوانه ای به او چشمک میزند پس چنان میابد که از جنس جنون در او هم چیزی باید باشد. جای دیگر میگوید پیامبران از جنس بشر میباشند تا همجنسی آنها بتواند پیوند بین او و مردم را بسازد.  در جای دیگر همگردی زاغ و لکلک را به علت همجنسی در لنگی نشان میکند. نیز گفته است، از باد بهار تن مپوشانید تا همجنس بهار شوید. اینک سخن ما این است که در هیچکدام ازینها چشم مولانا به نظریه کشش همجنسها نیست. او پی معنی دیگریست که از این مثالها و نمونه ها تنها برای آموزش و نرم کردن ذهن سود میبرد. آنچه میخواهد بگوید یک ویژه گی انسان شناسانه و نهادینه و اصیل انسانی است که انسان بالا رونده و در گسترش یافتگی پیوسته میباشد و آفرینندۀ جهان معانی و تلاشگر افزایندگی وپر کردن گنج بی پایان درونمایه است و از اینجاست که با آمیزش و تعلیم و تجربه و پزوهش با اجناس معانی و حقایق آنها را از جنس خود کرده تا به درون میکشد و در خویشتن خویش حل مینماید. خشت معنا بر روی خشت وجود معنوی خود مینهد و تا ثریا بالا میرود.  اب حیوان بخورد و نوشش باشد. حیوان یعنی حیات و زندگی و همان جنس انسانیت.  نوشش باد یعنی گوارا یعنی همجنس بودن و شدن. انسان آفریننده و بر طبیعت چیره وچیستی آنرا دگرگون و از جنس خود میکند.  انسان از هستی و چیستی خود و جنس خود جهان را هر لحظه می آفریند.

باری بلافاصله پس از فرمان تن مپوشانید از باد بهار میگوید :


بستامی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر