۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

بستام یا بسطام؟؟؟


دوستان فرصتی پیش آمد که  بنویسیم! این بار بحث بر این است که از لحاض املایی نوشتار بستام صحیح است و یا بسطام؟ البته می دانیم که :

دانه ی معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل

هدف ما هم بررسی و پیچیدن به کاسه نیست و اگر کمی صبر بنمایید متوجه می شوید که این مسئله یکی از معناهای وجودی گروه ما و شما است. بنده حقیر متخصص واژه شناسی نمی باشم اما تا آنجا که اطلاعات شخصی و پرس و جوی ها متعدد نشان می دهد یکی از بهترین روش های واژه شناسی، تحقیق در ریشه ی تاریخی واژه می باشد. البته مشخص است که سن واژه، می بایست کفاف آن بحث تاریخی را بدهد که در غیر این صورت روش های دیگری مطرح می گردد.

بنابراین بنده هم از منظر تاریخ وارد داستان می شوم تا این مسئله روشن گردد و سعی خود را خواهیم کرد که تا حد امکان این مقاله یک مقاله ی تحلیلی به نظر بیاید. در گزاره ی اول نشان می دهیم که از منظر تاریخی لغت بستام به همین شکل "ت" به ماقبل اسلام برگشته و واژه ای است کاملا پارسی. سپس در گزاره ی دوم با استفاده از نتیجه ی گزاره ی اول نشان می دهیم که "بسطام" واژه ی پارسی تغییر یافته از بستام می باشد که صحیح نیست. در انتها با اشاره به مطلبی دیگر این مبحث را به پایان می رسانیم.

لازم به ذکر این مطلب است که، بنده به هیج وجه به دنبال یک رویکرد نژاد پرستانه و یا تاختن به فرهنگ عربی نبوده و نیستم که بسیار امری است اشتباه. بخش بزرگی از اقوام داخل ایران و جنوب ایران با گویش و زبان پارسی-عربی صحبت می کنند که در نوع خود زیبا هم می باشد. اما آنچه که لازم به بیان است تخریب نکردن واژه های پارسی است! و نه فقط صرفا با زبان عربی که با هر زبان و فرهنگی دیگر، می بایست از این فرایند جلوگیری نمود. برای تاکید بیشتر هدف بنده، وسواس استفاده از لغات فارسی نمی باشد که در همین یک جمله ی بنده لغات عربی فراوانی را می بینید.


پس از حمله ی اعراب به ایران و پس از ورود دین اسلام به حوزه های مختلف اجتماعی، فرهنگی و علمی ایران و به ویژه دوران طلایی دانشمندانی چون رازی ،ابن سینا و خوارزمی و همچنین شهرا  و فیلسوفان بزرگ ما همچون بایزید بستامی، سهروردی و ... طبیعی می باشد که زبان عربی به میزانی قابل توجه در زبان پارسی تاثیر گزار بوده است. به ویژه که کتب آنها نیز بعضا به زبان عربی نوشته شده است. به عنوان مثال کتاب بسیار مشهور خوارزمی، "الجبر والمقابله" به زبان عربی نگاشته شده است. لذا طبیعی است که زبان و به قطع فرهنگ ما تاثیراتی زیادی را ار فرهنگ عرب گرفته و باالعکس فرهنگ غنی ایرانی تاثیراتی بسزا عمیق تر در جریان فرهنگی بر کشور های اطراف ایجا نموده است.


با ذکر این مقدمه به مبحث اصلی این مقاله می پردازیم.



گزاره ی اول: از منظر تاریخی، واژه ی بستام یک واژه ی پارسی بوده و سن آن به پیش از اسلام و حداقل به دوره ی ساسانی بر می گردد.

پس از تحقیق و جستجو در کتب مربوط به لغات پهلوی و با استناد به آقای دکتر مصطفی ملکیان، بستام با فتحه به معنای سنگ ارزشمند و همچنین با کسره به معنای جوهر سرخ رنگ است. از طرفی اسم بستام در تاریخ دوران ساسانیان بار ها و بار ها آمده و مبین اتفاقات بزرگی از جمله جنگ های بهرام چوبین و خسروپرویز است. مطالبی را که در ادامه در باب این سردار ایرانی، بستام، می آورم به نقل از کتاب جنگ های بیست و هفت ساله ایران و روم، نوشته ی بهرام دامیم است.

بستام کسی نیست جز دایی خسروپرویز که سردار لشگر ایران نیز بوده است.پایتخت ایران در آن زمان تیسفون بوده که در جنگی فی مابین خسرو پرویز و بهرام چوبین برای مدتی به دست بهرام چوبین افتاده، که البته داستانی مفصل دارد که بنده در فرصتی دیگر خلاصه ای ار آن داستان را تهیه خواهم نمود.

 در این جنگ و جنگ ها بعدی که خسروپرویز به کمک رومیان بار دیگر مسلط بر کشور می گردد، بستام به عنوان فرمانده ی اصلی، نقش های مهمی را در جریانات زمان خود، بازی می کند. خسرو پرویز که هنگام خلع و کشته شدن پدرش در دستگرد بسر می برد به محض آگاهی از جریان واقعه به تیسفون آمده و در فروردین ماه سال 590 میلادی به تخت نشست. او نخست تصور می کرد که بهرام چوبین سرداری که بر علیه هرمز (پدر خسروپرویز) شوریده و وی را از سلطنت خلع کرده بود ، تحت اطاعت او در خواهد آمد ، اما بهرام که از همان روز نخست با سلطنت خسرو به مخالفت برخاسته بود ، به هیچ روی حاضر نبود به فرمان شاه جدید در آید ، بهرام سودای شاهنشاهی ایران را در سر می پروارنید زیرا خود را از یکی از شاهان اشکانی می پنداشت و می خواست با بر انداختن دودمان ساسانی ، شاهنشاهی نوین را بنیاد نماید که . . .

از بحث اصلی دور نشویم. همانطور که اشاره کردم در سخنی دیگر در کورد این جنگ خواهیم نوشت. هدف بنده از نقل این مطالب آن است که به این مسئله اشاره نمایم که بستام با "ت"، از لحاظ تاریخی واژه ای است کاملا پارسی. جالب آم است که بدانید خسرو پرویز به سپاس کمک هایی که بستام برای او انجام داده بود بخش هایی از سرزمین های ایران را  به او بخشید که در مرکز آن مناطق، بستام شهری را تاسیس نمود و آن را به نام خویش یعنی "بستام" نامید که همان شهر بستام امروزی است.

نتیجه آنکه گزاره ی اول تصدیق گشته و نشان می دهد که این واژه کاملا پارسی بوده و حتی به عنوان اسم خاص هم مورد استفاده قرار می گرفته است.

گزاره ی دوم: هر کلمه ای که با حروف {ث، ح، ص، ض، ط، ظ، ع، ق} نوشته شود، یا عربی است یا پارسی تغییر یافته.

توضیح گزاره ی دوم:

زبان پارسی امروزی دارای سی و دو حرف زیر است:

ا، ب، پ، ت، ث، ج، چ، ح، خ، د، ذ، ر، ز، ژ، س، ش، ص، ض، ط، ظ، ع، غ، ف، ق، ک، گ، ل، م، ن، و، ه، ی

پس از چندی از ورود اسلام به ایران، زبان پارسی را به خط عربی نوشتند. به این سبب الفبای عربی را برای نوشتن خط پارسی به کار بردند. برای این چهار حرف پارسی پ، چ، ژ، گ حرف های مشابه عربی را با کمی تغییر به کار برده اند. پس در هر کلمه ای که یکی از چهار حرف بالا به کار رفته باشد، آن کلمه عربی نیست.

مثال: پسر، چشم، ژاله و گرگ

هشت حرف {ث، ح، ص، ض، ط، ظ، ع، ق} ویژه زبان عربی است.

مثال: ثلث، حسن، صاحب، ضربه، طلب، ظهر، علی و قلم

پس هر کلمه ای که با این حرف ها نوشته شود، یا عربی است یا پارسی تغییر یافته، و باقی بیست حروف بالا  بین دو زبان مشترک می باشند.

بعضی از کلمه های پارسی را با حرف های عربی نوشته اند.

مثال: صد، شصت، غلطیدن، طپیدن، طپانچه، ...

که پارسی آنها به صورت زیر است:

سد، شَست، غلتیدن، تپیدن، طپانچه، ...

توضیحات فوق برداشته از تاریخچه خط پارسی، هو شنگ پير نظر است.

نتیجه آنکه واژه ها ی زبان مادریمان به 3 دسته، (1) پارسی، (2) وارده از زبان عربی، و (3) پارسی تغییر یافته تقسیم می گردند. بحث ما در مورد دسته سوم می باشد که ذاتا پارسی بوده ولی به شکل عربی نوشته می شوند که این فرآیند، همان تخریب واژه های پارسی است که در طول قرن ها صورت گرفته است.

به چند مثال دیگر توجه بفرمایید

پايين / پائين:. شايد گروه بسياري از پارسي نويسان روزانه ده ها بار همزه ي عربي را در نوشته هاي خود به کار مي برند و نمي دانند که اين نشانه ي نوشتاري عربي درزبان پارسي جايي ندارد. براين پايه نوشتن واژه هايي مانند « پائيز » ، « پائين » ، «موئين » ، «روئين» ، « آئين » ،« پر گوئي» ، « چائي »، « امريکائي » و... نادرست است و بايد پاييز ، پايين ، مويين ، رويين ، آيين ، پر گويي ، چايي، آمريکايي و چون اين ها نوشت.

تاس / طاس: تاس واژه اي فارسي اسـت که عرب ها آن را گرفته و طاس مي نويسند (معرب کرده اند)، يعني ايرانيان بايد آن را به حرف ت بنويسند.

تراز/ طراز: تراز واژه اي فارسي است که عرب ها آن را گرفته و طراز مي نويسند (معرب کرده اند). به همين سـبب «تراز» و همه ي ترکيبات آن بايد با حرف «ت» نوشـته شـود. مانند: تراز نامه، هم تراز، ترازکردن و مانند اين ها.

تپيدن / طپيدن : تپيدن واژه اي فارسي اسـت. و بايد با حرف « ت » نوشـته شـود و نوشـتن واژه هاي مشـتق از آن نيز مانند: تپش، تپنده، تپيد، تپاندن و مانند آن نيز بايسته است. همچنان واژه هايي مانند تالار، تپانچه، تنبور، تشـت وتهران که فارسي اند، نبايد با « ط» نوشـته شـود.

ديگر آن که در زبان عربي، هم ت وجود دارد و هم ط. مانند تابع و طبيب. از اين رو واژه هاي عربي را مي توان به همان صورت عربي نيز نوشت. نکته ي ديگر آن که: اگر کلمه اي مربوط به زبان هاي بيگانه ي ديگر باشـد، به ت نوشـته مي شـود. مانند: ايتاليا، اتريش، اتيوپي، امپراتور، ترابلس. اما برخي نام هاي خاص مانند سـقراط و بقراط و افلاطون و مانند آن ها که از رهگذر زبان عربي وارد زبان فارسي شـده است مي تواند به همان صورت عربي هم نوشته شود و گر نه چه فرقي با اسـامي عربي چون حافظ، نظامي، ملا صدرا، ابوريحان و جز آن دارد که در آن ها تغييري ايجاد نمي شود

نتیجه آنکه تمام لغات پارسی تغییر یافته را می بایست به حالت اولیه و نسخه ی اصل آن برگدانده تا شکل صحیح آن مورد استفاده قرار گیرد.

نتیجه ی گزاره ی دوم: همانطور که در گزاره ی اول نشان داده شد که لغت بستام لغتی با ریشه ی پارسی است، لذا نوشتار لغت "بسطام" جزو همان گروه سوم و یا پارسی های تغییر یافته قرار می گیرد که به شکل عربی در زبان ما جاری گشته است.

حتی از قول شاملو مطرح است که اتاق، واژه ای است به صورت اسم خاص و پارسی، دیگر چرا آن را عربی به شکل اطاق می نویسید!!

تا بدین جا بحث اصلی ما به اتمام می رسد. اما نکته ای کوتاه را نیز در ارتباط با این بحث لازم می دانم که بیان بنمایم. البته در مورد این مسئله در روزهای آینده نوشته ای کامل را خواهیم داشت. اخیرا متوجه شدم که متاسفانه گروهی در عربستان سعودی،محلی را ایجاد نموده اند و آن را  مقبره ی بایزید بسطامی نامیده و بایزید ما را از آن خود کرده اند و در آنجا مشغول به عبادت و برنامه ها و . . . می باشند. گویی دیگر عادی است که یک بخش از فرهنگ من و شما، در ویترینی دیگر توسط ملتی دیگر به فروش برسد.همانطور که خدمتتان عرض کردم بزودی بیشتر در مورد این اتفاق فرهنگی به همراه عکس و فیلم، خواهم نوشت.

لذا ورای تمام دلایل ذکر شده برای نوشتار بستام، این جانب آن را هزار بار دیگر با بستام می نویسم که با آن "بسطام" که اخیرا در آن کشور همسایه پیدا شده است اشتباه گرفته نشده و تاکید کند که این دارنده ی ای لغت پارسی است نه عربی!!

در انتها دوستان و اعضای محترم گرو بستام تا بلخ شاد و پیروز باشید

با تشکر از شما
خمش


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر