۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

نهنگ عشق

درود بر شما دوستان و یاران

چو کشتیّم در اندازد
 میان قُلزُم پرخون







به دنبال فرصتی می گشتم که بحثی را در باب غزل زیبایی از مولانا در کار بنمایم. ابتدا غزل را با اجرای دلنواز آن توسط شهرام ناظری بشنوید.







مطالبی که در ادامه می آید برگرفته از نوشته های آقای بدیع الزمان فروزانفر و آقای قمشه ای است. 

با این بیت از حافظ این مبحث را آغاز می نمایم که می گوید

آسمان بار امانت نتوانست کشید
 قرعه فال به نام من دیوانه زدند

گویند که این بیت به آیه ی 72 در سوره ی احزاب نیز اشاره دارد که آمده :

          همانا که ما آن امانت را بر آسمان و زمین و کوهها عرضه داشتیم؛ 
           آنان بترسیدند و از تحمل آن تن زدند.
           ولی انسان آن بار بردوش گرفت،
           که او براستی بسیار جاهل و ستمکار بود   (احزاب- 72).
 در اینکه بار امانت چیست و چرا آسمان و زمین از تحمل آن شانه خالی کردند و چگونه است که انسان ((ظلوم و جهول)) توانایی قبول آن را داشت سخن بسیار گفته اند.  عرفا و به ویژه مولانا امانت را عشق می داند که انسان جاهل و بی خبر از این آتش سوزنده آن را پذیرفت و خودرا به هزاران سختی و بلا در افکنده . در واقع در این میان، این آدمی است که پذیرفته تا مسئولیت تولید اندیشه و معنا را بر عهده بگیرد و همچنین اوست که پذیرفته در این کائنات خود را محور قرار دهد اما غافل از هزاران مصیبت و مشکل هم بوده است.


چنانچه که یک گربه با آرامش غذایش را می خورد و حال من انسان با هزاران موضوع درگیر و در بند هستم. چنانکه در در دیوان شمس به این بی خبری از مشکلات راه و نهنگ عشق که همۀ دریای هستی را فرو می بلعد به زبان رمز اشاره کرده است:



چه دانستم که این سودا
مرا زینسان کند مجنون!
  دلم را دوزخی سازد
 دو چشمم را کند جیحون!
چه دانستم که سیلابی
 مرا ناگاه برباید،
چو کشتیّم در اندازد
 میان قُلزُم پرخون
زند موجی بر آن کشتی 
که تخته، تخته بشکافد
که هر تخته فرو ریزد 
ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر 
خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی پایان 
شود بی آب چون هامون
چه دانم من دگر چون شد
که چون غرق است در بی‌چون
چو این تبدیل‌ها آمد
نه هامون ماند و نه دریا


می توان گفت این شعر زیبا به نوعی همان معنای غزل  ژرف و آغازین حفظ را دارد که می گوید




الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها


و کار به جایی می رسد که می گوید


شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها


شاید به نوعی حافظ از زبان آن دریانوردی می گوید که در آن قلزم پر خون مولانا اوفتاده و چنین می گوید که ای وای...


سپاسگزارم
شاد و پیروز باشید
خمش





۱ نظر:

  1. بسیار زیبا، مدتها ذهنم را مشغول خودش کرده بود. حالا تا حدودی روشن تر شده ولی هنوز پخته نمیفهممش. ممنون دوست عزیز

    پاسخحذف