۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

گفتار بیست و چهارم: مولوی و اندیشه تسامح و تساهل

پس از گذشت یک سال و نیم از جلسات گروه بستام تا بلخ، نیکوست که در گذرهائی مناسب توقف هائی داشته و در آن میانه در باب مفاهیمی بنیادی و تعیین کننده، با نگاهی عمیق و نقادانه، از دیدگاه مولانا جلال الدین، گفتار هائی را داشته باشیم و نتایج ارزشمندی را نهادینه بنمائیم.

از سوی دیگر شایسته است که یادآوری بنمائیم، همانطور از که نام گروه مشخص است، محوریت اصلی ما حول اندیشه و گفتاری است که بایزید بستامی مبدع و مشخصا راه انداز آن بوده است. لذا تطبیق مفاهیم مثنوی که بر پایه ی همان گفتار بایزد بستامی بوده و به مفاهیمی نوین چون عدالت اجتماعی و حقوق بشرختم می گردد، امری است بسیار سودمند.

در این سلسله گفتار ها که به پیشنهاد و نظارت آقای بستامی صورت خواهد گرفت، سعی بر آن شده که مباحث همراه با مقالات ارزشمندی از ادیبان، فیلسوفان، جامعه شناسان و سایر افراد اهل نظر همراه بگردد، تا به زیاده گوئی و گاها هیچ گوئی دچار نشویم.

برای اولین گفتار بحثی با عنوان "مولوی و اندیشه تسامح و تساهل" مطرح می گردد و در طی آن چهار رکن معرفت شناسی و یا کسب حقیقت مطرح می گردد. سعی بر آن خواهد شد که مطالب این گفتار ها در کنار داستان ها مثنوی معنوی شکلی هماهنگ و سازگار بر خود داشته باشد.


مقاله ی انتخابی برای این گفتار، مقاله ای است تحت عنوان "مولوی و اندیشه تسامح و تساهل" نوشته ی آقای مهدی امین رضوی که در ادامه ی این مطلب آمده است. برای این گفتار دو بخش ادراک و تقلید تهیه و تنظیم گشته است.

برای دانلود متن شهر این هفته اینجا را کلیک بنمائید. برای مطالعه مقاله ی مورد بحث به ادامه ی مطلب مراجعه بفرمائید.
موسیقی این جلسه در فضای ماهور بوده. لذا شما را به دیدن اجرای سرو چمان توسط محمد رضا شجریان دعوت می نمایم.


مولوی و اندیشه تسامح و تساهل
از مهدی امین رضوی

از بدو تاریخ ادیان به ‌طور عام و اسلام به ‌طور خاص، دو شیوه متمایز و گاه متضاد در باب تبیین، تتبع و تفسیر دین وجود داشته است: درک فقها، از سوئی، و درک حکما از سوی دیگر. درک صرفاً فقهی از دین همچون مذاهب اربعۀ تسنن و یا فقه جعفری، غزالی‌وارانه، دین را مجموعه‌ای از قوانین الهی می‌داند که متعبداً باید از آنها پیروی کرد. هم در مذاهب فقهی اهل تسنن که در آنها باب تفسیر بسته است و هم در فقه جعفری، عموماً، شارحانِ حقیقتِ شرع، سنت تقلید و تعبد را برای دیگران به ارث گذاشته‌اند. درک صرفاً فقاهتی از دین استنباطی از اسلام را پدید آورده که اصل‌بین، جزمی‌نگر و خشک‌اندیش است، و از آن رو که اجرای مجموعه قوانین شرعی را شرط لازم و کافی دین‌داری می‌داند، تساهل و تسامح در حیطۀ دین را بر نمی‌تابد.

در مقابل درک فقها از دین، طیف وسیعی از اهل تفکر و تعقل هستند که بینش خود را درک حِکمی از اسلام می‌دانند. این گروه متشکل از صوفیان، عارفان، متکلمان و فیلسوفان، دین را حقیقتی چند بُعدی، قابل قبض و بسط و تفسیر و تأویل می‌دانند. آنچه مغزِ نغزِ بینشِ حِکمی را از درک صرفاً فقاهتی از دینِ جدا می‌کند آن است که حکما اگر چه حقیقت غائی را ثابت و پایدار می‌دانند، درک و بینش بشر از این حقیقت را مختوم نمی‌پندارند، که به قول حافظ:

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست    این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید
تضاد و عناد تاریخی این دو استنباط از اسلام که در فتاوی فقها از صدر اسلام تا هم اکنون دیده می‌شود، به شهادت حلاّج وسهروردی و تکفیر متصوفه و عرفا و فلاسفه‌ای چون ابن سینا و ملاصدرا منجر شده است.
در این مختصر، نگارنده بر آن است که مبانی فلسفی اندیشۀ تساهل و تسامح و بردباری را از دیدگاه مولانا جلال‌الدین و با توجه به اصول معرفت شناسی بررسی کند. 

از قدیم، رسم چنین بوده است که مولانا را صرفاً شاعری صوفی و فردی بدانند که نه تنها به تفکر استدلالی عنایتی ندارد، بلکه فلسفه را نیز به استهزاء می‌گیرد و فیلسوفان را «استدلالیان» می‌خواند و بر آنان خرده می‌گیرد که بر پای چوبین بی‌تمکین تکیه کرده‌اند. گرچه به اعتبار ظاهر، راست است که جلال‌الدین محمد به حکمت یونانی هیچ التفاتی نداشته، اشتباه است اگر از کنار مفاهیم فلسفی پرمغزی که در ژرفای اقیانوس اندیشۀ او جای دارد به غفلت بگذریم. چشم آموزش یافتۀ هر فیلسوفی که مثنوی و دیوان شمس را بخواند، به آسانی می‌تواند بیشتر موضوعات و مباحث فلسفی‌ای را بیابد که مولانا ضمن تمثیل‌ها و در سراسر اشعار خود پراکنده و به صورت غیرمنتظم و مشایی مطرح ساخته است.
مولانا جلال‌الدین بلخی، ضمن آن که معتقد است آدمی‌زادگان نمی‌توانند حقیقت مطلق را بشناسند، دیدگان ما را بر این واقعیت می‌گشاید که علم و ادراک آدمی از حقیقت دین نسبی است. بیان خواهیم کرد که بحث مولانا بر سر این نکته است که تنها مطلق می‌تواند مطلق را به صورت مطلق بشناسد. به عبارت دیگر، غیرمطلق قادر نیست مطلق را درک کند. نتیجۀ درک نسبی از حقیقت دینی، بردباری، احترام و معرفت‌شناسی توام با فروتنی است. این فروتنی معرفت‌شناسانه را خیام چنین توصیف می‌کند:


اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفت‌و‌گوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من



و خلاف چنین درکی حِکمی ادعایی است عیسی‌گونه که "راه منم، حقیقت منم، حیات منم." بهتر است از این مقدمات بگذریم و تحلیل خود را آغاز کنیم. دربارۀ این موضوع که آدمی چگونه می‌تواند به حقیقت دست یابد، در حوزه معرفت‌شناسی، چندین نظریه وجود دارد که عبارتند از: 

1. ادراک
2. تقلید
3. منطق و عقل
4. کشف و شهود

ادراک 

رایج‌ترین شیوۀ کسبِ معرفت شناخت حقیقت است از راه ادراک. بر اساس این نظریه، آدمی می‌تواند با استفاده از حواس خود دربارۀ حقایق خارجی تأمل و تفکر کند و ادعا کند که از این راه مُتعلَقِ ادراک خود، یعنی آنچه را که درباره‌اش به تفکر و تأمل پرداخته است و مُدرَک نامیده می‌شود، شناخته است. در هر فعلِ ادراکی، سه جزء یا سه مؤلفه مؤثرند: عالِم، معلوم، و رابطۀ معرفتی میان این دو. ارسطو نخستین فیلسوفی بود که به شرح و بسط این دیدگاه پرداخت. او عقیده داشت که نفس مانند آینه است که جهان خارج را منعکس می‌سازد. بدین سبب، بر وجود سیب علم دارم که در جهان خارج سیبی هست که نقش آن بر ذهن من امکان ادعایی درست را در این باب به من می‌دهد. با این حال، چون اساس این نظریه بر حواس پنجگانه استوار است، اعتبارِ این حواس شرط لازم می‌شود برای معتبر بودن ادعای آدمی بر شناخت حقیقت.
مولانا جلال‌الدین، در سراسر مثنوی و دیوان شمس خود، ادراک حس‌های پنجگانه آدمی را بی‌اعتبار می‌خواند و با زبان نکوهش از آن سخن می‌گوید و در نتیجه معیار درستی ادعاهایی را که براساس ادراکات حسی صورت می‌گیرد در هم می‌شکند. ادعاهای مطلق‌گرایانه که بر اساس ادراکات حواس پنجگانه صورت می‌گیرد، از آن رو بی‌پایه است که مُدرَکاتِ مبتنی بر حواس، قابل اعتماد نیستند. آنچه را که چشم و گوش از جهان خارج ادراک و استخراج می‌کنند تنها به طور نسبی می‌توان پذیرفت. مولانا در این باره می‌گوید:


جمله حس‌های بشر هم بی‌بقاست
زآنکه پیشِ نورِ روزِ حشر، لاست
نورِ حس و جانِ بابایانِ ما
نیست کلی فانی و لا چون گیا
لیک مانند ستاره و ماهتاب
جمله محوَند از شعاع آفتاب


اگر چه حواس پنجگانه نوعی معرفت را حاصل می‌کنند، صحت دانش حاصله، امری نسبی است. غایت و نهایتِ فایده این دانش‌ها از دیدگاه مولانا، در حیطه روزمَرّگی‌های روزمَرگی است. تحقیر این علوم، چنان که در ابیات زیر ملاحظه می‌کنیم، از آن رو ست که مولانا آنها را مبنای ادعاهای معرفتی مطلق‌گرایانه نمی‌شناسد:


خرده‌کاری‌های علم هندسه
یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین دنیاستش
ره به هفتم آسمان بر نیستش
این همه علم بنای آخُر است
که عِمادِ بودِ گاو و اشتر است
بهر استقبای حیوان چند روز
نام آن کردند این گیجان رموز



تقلیـــــــــــــــــــــــد

با توجه به این که مولانا بر نظریۀ نیل به حقیقت از طریق ادراک حسی ایراد وارد می‌کند، شاید فردی ادعا کند که نظریۀ تقلید ممکن است نظریه‌ای عملی باشد. بر این تقدیر، آدمی ‌نمی‌تواند ادعا کند که اگرچه خود حقیقت را نمی‌شناسد، باید مقلَد فلان عالِم، مجتهد و امام راه باشد که به گفتۀ خود حقیقت را می‌داند. از دیدگاه فقه سنتی، مردم یا مقلِداند یا مجتهد، و طبیعی است که مقلدین را تقلید از مجتهدین واجب شرعی است. مولانا در چندین جای مثنوی بر نظریۀ رسیدن به حقیقت از طریق تقلید اعتراض می‌کند و آن را پیروی از خیال و گمان می‌خواند و خطرآفرین می‌داند. نقد مولانا از تقلید طیف وسیعی از مسلمانان را در بر می‌گیرد، اعم از سنّی و شیعه که مقلدین مجتهدین خوداند و یا شیعیان اسماعیلی که معتقد به حضور وجود امام زمان‌اند و تبعیت از دستورات وی را مطلق و لازم شرعی می‌دانند. انتقاد مولوی که می‌گوید: "خلق را تقلیدشان بر باد داد،" انتقادی اصولی و بنیادین است، زیرا او تقلید را اندیشه‌سوز می‌داند:


صد هزاران اهلِ تقلید و نشان
افکند در قعر، یک آسیب‌شان (شک و تردید)
که به ظن، تقلید و استدلال‌شان
قائم است و بسته پر و بال‌شان
شبهه‌ای انگیزد آن شیطان دون
در فتند این جمله کوران سرنگون


آشکارا ذهنیت اصل‌‌بینان و جزمی‌گرایان، قبل از هر چیز، بر نظریۀ پیروی از مجتهد قرار دارد: از نظر این یک، فقه شافعی سوی حقیقت راهبر است؛ به چشم آن یک، فقه وهابی و وهابیان.
مولانا پسر نوح را نمونه‌ای از گمراهان وادی تقلید می‌داند که می‌پنداشت با شنا کردن، که آن را هم به تقلید آموخته بود، می‌تواند از مهلکه جان بدر برد و خود را به ساحل نجات رساند. کسب حقیقت از طریق تقلید را مولوی همانند دانش طفلی می‌داند که چنگ در دامن مادر می‌زند و از او تقلید می‌کند. مولانا این علم را «علم عاریه» می‌خواند، آن را بر مبنای گمان و ظن استوار می‌داند و درباره‌اش چنین هشدار می‌دهد:

گرچه عقلت سوی بالا می‌پرد
مرغ تقلیدت به پستی می‌چرد
علم تقلیدی وبال جان ماست 
عاریه ست و ما نشسته کان ماست
قرآن دربارۀ کسانی که منکر دیدار بی‌واسطه خدایند می‌گوید: "ایشان را به آن علمی نیست؛ جز از پندار پیروی نمی‌کنند و بی‌گمان پندار چیزی از حقیقت را به بار نمی‌آورد."(۱۶) مولانا  جلال‌الدین ظاهراً در تفسیر این آیه است که علم یقینی حاصل به وحی ِ دل را به مرغی دارای دو بال و علم حاصل از گمان را به مرغی دارای یک بال مانند می‌سازد، که چون ناقص است توان پرواز ندارد و تا از زمین بلند شود، سرنگون بر زمین افتد؛ او که یک بال بیش ندارد، می‌کوشد دوباره پرواز کند، اما دو سه گامی نرفته نقش زمین می‌شود و افتان و خیزان خود را سوی آشیانه می‌کشاند و چه بسا که در این میانه گرفتار راهزنان و شیّادان شود. اما اگر بتواند پای خود را از بند گمان برهاند و حقیقت را به علم یقین درک کند، بی‌‌تقلید این و آن، دو بال پیدا می‌کند و مانند جبرئیل به پرواز در می‌آید:

علم را دو پر گمان را یک پر است
ناقص آمد ظن، به پرواز ابتر است
مرغ یک پر زود افتد سرنگون
باز بر پرد دوگامی یا فزون
افت و خیزان می‌رود مرغ گمان
با یکی پر بر امید آشیان
چون ز ظنّ وا رست، علمش رو نمود
شد دو پر آن، مرغ یک پر پر گشود...
با دو پر بر می‌پرد چون جبرئیل
بی‌گمان و بی‌مگر، بی‌قال و قیل

... پایان قسمت اول...


سپاس گزارم
خمش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر